يه جايى يه كافه اى چند تا خونواده نشسته اند، چند ميز اونور تر يه سرى جوون بلند بلند شوخى ميكنند ميگن و ميخندند و گاهى به هم درى ورى ميگن بى توجه به اطرافشون... مرد سال خرده اى از اون ور سالن داد ميزنه خطاب به جوونها كه آهاى پفيوز هاى ..كش! خجالت نميكشيد؟ ديوث ها ! نميبينيد اينجا خونواده نشسته؟! شرم نميكنيد؟ اگه خوار مادر جنده خودتون بود هم اينقدر ...س شعر ميگفتيد توى جمع؟! شانس آوردين اينجا خانواده نشسته وگر نه دهن همتون رو م..ايدم!!
خيلى از ما كم و بيش همينيم!! بى اينكه خودمون متوجه باشيم! نميبينيم خودمون رو...كجا ها زياد ديديد مشابه اين ماجرا رو؟!!
عجبا احتمالا فرح زاد نبودی ؟
پاسخحذفسیروس جان، داستانک یک کمی غلو بود ! ولی مشابه اون رو خیلی جاهای دیگه ندیدی؟
پاسخحذف