(داستان واقعى است)
سلام , من رو
فلانى خدمتتون معرفى كرده...
.
.
.
- نميشه با لاپاروسكوپ درش آورد؟
- احتمال اينكه كامل در بياد كمه! بهتره كه جراحى شكم باز انجام بشه!
- آخه از بيهوشى جنرال ميترسه مادرم!
- اى بابا بهت آدرس غلط دادن! اين جور عملا حتى با لاپاروسكوپى هم , بايد با بيهوشى جنرال انجام بشه!
- نه آقاى دكتر!! دوستم همينجا كيسه صفرا شو با لاپاروسكوپ با بيهوشى لوكال در آوردند!
- اين عمل با اون فرق ميكنه جانم .. (نگاه به ساعت، فكر به اتاق انتظار لبريز! )... !!
- اه, آقاى دكتر من اينجا اومدم چون شما هم وطنين، لطفا برام وقت بذارين ديگه!
- جانم، من نظرم رو گفتم جراحى شكم باز, بيهوشى جنرال، حالا سوال ديگرى داريد در خدمتم!
- چرا نميشه بدون جراحى باز وبيهوشى جنرال عمل كرد؟
- كى گفته نميشه؟ اين ، در باره مادر شما عملى نيست!
.
.
بيست دقيقه بعد...
- نه دكتر ،شما سومين دكترى هستيد كه ما پيشش ميريم!! ميگرديم ,ميريم پيش يه دكتر ديگه كه كارش رو بلد باشه! ما خيرى از اين هموطنا مون هيچوقت نديديم!
- (با صداى كلافه و كمى عصبانى) ، به سلامت...
.
.
فردا...
فلانى ( همون معرف فلان فلان شده!)- تلفن:
- اين خانوم... اومد پيشت؟!
- آره اومد و رفت!! .....
.
.
مدتى بعد...
فلانى ( همون معرف فلان فلان شده!)- تلفن:
- چطورى؟.... ميشه خانوم... بياد پيشت؟
- اسمش چقدر آشناست! كى هست؟!
- همون كه .... مادرش حالش خيلى بده! ميگن دوباره بايد جراحى بشه!! مثل اينكه جراحى اولش موفقيت آميز نبوده!! تو ميكنى براش؟!
.
.