طبق عادت دو ساعت و نيم قبل از پرواز ميرى فرودگاه، از اينكه ميبينى چند نفر از هم وطنهات هم زودتر اومده اند احساس خوبى ميكنى، چون خيلى معمول نيست ايرانى وقت شناس ببينى! ولى اين احساس خوب خيلى زود تبديل به حس شرمندگى ميشه. بلند گوى فرودگاه به سه زبان مرتبا اعلام ميكنه كه به دلايل امنيتى از چمدونهاتون جدا نشيد! با اين وجود جلوى گيشه تحويل بار كه هنوز بسته است, هموطنان گرامى صفى از چمدونهاشون درست كرده اند و خودشون گوشه اى ديگه مشغول گپ و شوخى هستند!! پليس فرودگاه سر ميرسه با خشونت و بى احترامى صاحبان چمدونها رو سرزنش ميكنه..همه مردم با دهان باز به ماجرا خيره شده اند.. احتمالا نميتونن هضم كنند كه هدف اين كار وطنهاى گرامى من چى بوده!! ياد بچگى ها و صف شير مى افتى و زنبيل هايى كه از ساعتها قبل به كركره مغازه گره خورده بودند...
موقع تحويل بار جر و بحث شديدى در ميگيره بين خانمى هم وطن كه اضافه بار داره و ميخواد به هر وسيله بدون دادن جريمه كيلو هاى اضافى پرواز كنه، مامور هم كه يك خانمه بش ميگه رو تيكت شما نوشته كه حد اكثر بار نفرى چقدر هست، جايى براى بحث نيست! ولى خانم هموطن گوشى براى شنيدن نداره! كار بالا ميگيره... به به خانم ها هم از اين فحش ها بلد بودند؟!!!
پرواز به زمين ميشينه، مهماندار خواهش ميكنه يا بهتر بگم التماس ميكنه كه تا اعلام شدن باز كردن كمر بند ها همه سر جاى خودشون بشينند، ولى به محض نشستن هواپيما تقريبا همه هموطنها بلند ميشند از جاشون و شروع به برداشتن بار از بالاى سر ميكنند.. به دليل تكون خوردن هواپيماى در حال حركت به سمت سالن ورودى, يه چمدون مى فته روى شونه يه مسافر خارجى بيچاره! فقط نگاهش گوياى اينه كه تو ذهنش چى ميگذره!
نتيجه اخلاقى... نگيد همه اينها تقصير آخوندهاست كه بالا ميارم!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر