۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

cast away



فرض كن ميخواى از جزيره بزنى بيرون! يكبار با يك قايق پارويى فكسنى چند صد مترى از ساحل دور ميشى به اميد اينكه يك كشتى ببينى. ولى موج مياردت همونجايى كه بودى!

چه كار ميكنى؟

- به اميد اينكه يك كشتى كنار ساحل متروكه بى اسكله بدون به گل نشستن لنگر بندازه! بشينى و به حماقت سرنشين قايق پارويى پوزخند بزنى!

- دوباره قايق رو با اونكه احتمال زياد ميدى موج برش گردونه به ساحل٫ ميندازى تو آب. به اميد اينكه اينبار چند صد مترى بيشتر بتونى برى. به اين فكر ميكنى كه اگه موج برت گردونه به ساحل، ميرسى همونجايى كه ديگرى به انتظار كشتى رويايى نشسته!

- ميشينى كنار ساحل ، حكم به حماقت تلاش دوباره ميدى، توى روز براى حماقت هاى قايق رانى موعظه ميكنى! شب هم ميرى قايق رو آتيش ميزنى!


۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

خط كش!




هروقتى كه تونستى توى مملكتى روى خط كشى عابر پياده راه برى بدون اينكه تستيس هاى مبارك نقش پاپيون رو برات بازى كنند، تازه اونوقت بيا درباره دموكراسى حرف بزن!

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

Deep yellow



ميدونى رنگش زرده! شايد زردرنگترين نمايش باشكوه يا باشكوهترين نمايش زرد در سال!! كه تركيبش با قرمزى فرشى كه زير پاى عروسك هايى كه جلوى دوربين لبخند مصنوعى تحويل ميدن، عجين شده! شكوه و زرق و برق كور كننده و هيولايى، عمق محتوى ميليمتر!!! اينا رو ميدونى ولى باز هم ميشينى ميبينى!! چرا؟!
يا يه جاى كارت ايراد داره و يا اينكه يه جاى كارت ايراد داره!!!

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

رانندگى در مه!

فرض كن ميخواى توى يك جاده كاملا مه آلود براى بار اول برونى! خيلى هم عجله دارى، چراغ مه شكن هم ندارى!
يكى پيدا ميشه ميگه، اين خوبه كه ميخواى برى ولى يا بايد چراغ مه شكن داشته باشى يا مجبورى كه خيلى آروم برى كه نيفتى ته دره!
- اول ميگردى ميبينى كه چراغ مه شكن پيدا نميشه! ......چون عجله هم دارى..
.

.

باقي ماجرا را انتخاب كنيد!!


1. بهش ميگى اگه راست ميگى بگو چراغ مه شكن از كجا پيدا كنم؟ و چون نميدونه پس دروغ ميگه، تو هم گاز رو ميگيرى ميرى تو جاده!

2. بهش ميگه كه عامل نفوذيه! ميخواد با اين حرفا دل آدم رو خالى كنه و سبب كند شدن حركت خودرو بشه! مرتيكه خاتمى چى!!

3.ماشين رو بوسيله يا ابالفضلى كه روى آينه جلوى راننده ميندازى بيمه ابالفضل ميكنى و ميرى تو جاده!

4. پارك ميكنى، پياده ميشه از ماشين! يه فصل كتك به اون مادر مرده كه بهت اندرز داده ميزنى! و يادت ميره كه اصلا عجله اى داشتى! جاده مه آلود رو هم فراموش ميكنى، البته موقتا!!

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

F1



- من ميخوام برم فرمول يك برونم!

- اى بابا دمت گرم ، منو باش كه فكر ميكردم تو گواهى نامه هم ندارى !

- خوب ندارم!! ماشين خوب كه باشه گاز و ميگيرى ميرى ديگه!

- يعنى بدون گواهى نامه ميخواى برى F1 شركت كنى؟!! مگه شدنيه؟

- ببين جونم، اگه تصديق داشتم بهتر بود مسلما، ولى اين همه چيز نيست. ميخواى آخرين شماره مجله F1 رو برات بفرستم كه نشون ميده نقش موتور ماشين، تاير ها ، سوخت و و و... چقدر توى قهرمانى فرمول 1 موثره؟ از تو بعيده! تصديق داشتن همه چيز فرمول يك نيست كه اينقدر بزرگش ميكنى. عوامل زيادى درش نقش دارند.

- ببين رفيق جان ! اگه ميخواى تو مسابقه اتوموبيل رانى شركت كنى اول بايد بدونى كه چجورى بايد رانندگى كرد، اونوقت به فكر اين باش كه ماشينت چقدر خوب ميره! اگه رانندگى بلد نباشى ، سوار بهترين ماشين هم كه بشى ميزنى به در و ديوار، تازه اين تنها در صورتيه كه تونسته باشى ماشين رو روشنش كنى!!


۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

زندگى مثل جنگه



راديوى ماشينش رو با عصبانيت خاموش كرد و كوبيد رو فرمون ماشين!
- پدرسگ ها! با اين قانون كار احمقانه از فردا همه كارگرا برامون شاخ ميشن! ريدم به اين مملكت!

حرف پسرش رو نشنيد كه ميگفت:

-بابا ، ،مامان امروز با دانشجوهاش اردو ميره، عصرى ميبرى من رو كلاس زبان؟

رسيدن به خيابونى كه به خونشون ميرسيد. طبق معمول بجاى دور زدن در آخر خيابان, ميانبر زد و ورود ممنوع رو گاز داد و رفت!

دم در آسانسور :

- مهندس جان، شارژ تون يادتون نره!
- اقا رجب تو سرايه دارى يا داروغه ناتينگهام؟
- من مخلص شما!!! آقاى رسولى گفت بهتون بگم كه شارژ سه ماه رو ندادين!
- آقاى رسولى غلط كرد! هروقت جريان استخر رو حل كرد بياد شارژ رو بگيره! اونها شش نفر آدمن بايد دوبرابر شارژ بدن! يا همين يا نميدم!

آسانسور كه بالا ميرفت نگاهش تو آينه با نگاه پسرش تلاقى كرد كه بر و بر نگاش ميكرد!

- آريان جون يادت باشه كه زندگى مثل جنگ ميمونه، زرنگ نباشى كلاهت پس معركه هست كه هيچ, ميخورنت!
آريان با شنيدن جنگ, ياد دعواى صبح توى مدرسه با دوستش در صف ساندويچ افتاد و مغرورانه لبخند زد!



۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

خودى و غير خودى



فرهنگ سياسى عقب افتاده مشخصات زيادى داره كه يكى اى اونها مرزبندى كردن شديد بين هرگونه تفكر دگر گونه است. چيزى كه ج.ا از اون با صداى بلند به عنوان خودى و غير خودى نام ميبره ، قشرى از اپوزوسيون (اگه واقعا بشه اين نام رو اطلاق كرد!) هم با مارك چسبوندن به هر انديشه متفاوت با باورهاى غير قابل انعطاف خود٫ همون كار رو ميكنند.

گاهى اين مرز بندى تا حدى فاجعه آميز ميشه كه به برخورد هايى ناشى از وهم و هذيان شبيه تره تا كنش طبيعى. اينكه صرف ابراز يك عقيده چه درست و چه نادرست بجاى نقد آن سبب حمله شخصى به ابراز كننده بشه، به او مارك زده بشه كه تو چى يا چى هستى يا اقداماتى از اين دست كه شاهدش بوديم و هستيم، نتنها كمكى به پيشرفت نميكنه بلكه حاصل اين گونه برخوردهاى فاقد شعور چيزى بجز خود سانسورى، بدبينى و بى اعتمادى و عدم همبستگى نميتونه باشه.

نقد آرى تخريب شخصى نه!

ديده ميشه كه بد اخلاقهاى سياسى به اسم "نقد" سعى در توجيه بد عملى خود دارند. غافل از اينكه با اين كارشون مشخص ميشه مفهوم نقد رو نميدانند! نقد با تخريب شخصى فرق ميكنه . اينكه "صاحب" فكرى كه ما مخالفش هستيم رو آدمى پسيميست ، عمال اين و آن، مزدور، خائن ، نادان و... خطاب كنيم اسمش نقد نيست! جالب اينه كه برخى در پاسخ به اعتراض به شيوه برخورد با ژستى دموكرات موابانه ميگن...رفيق!!! نقد پذير باش!!!

من فرق عمده اى كه بين حاكميت فاسد و اين گروه ها ميبينم اينكه اينها قدرت در دست ندارند، وگرنه همين ج.ا با يك لباس ديگه ميداشتيم!!

تا زمانى كه برايند فرهنگ سياسى جامعه ما چنين نمره اى بگيرد، همين لايق ماست كه بر ماست!


۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

اسطوره ها



اسطوره بود! يك الگوى تمام و كمال! تاريخ تمام انقلابهاى دنيا رو از بر بود حالا اينكه يه جايى توى بحثى نميدونست كمون اوليه چيه ولى خوب ميدونست كه چه گوارا متولد آرژانتينه!!
از ديد خيلى ها الگوى عملى مقاومت منفى و نافرمانى مدنى بود، مثلا سر كار نميرفت اون هم با سر بلند! از شانس بدش چون باباش خيلى پولدار بود باعث شده بود بدخواه هاش بگن دليل كار نكردنش اينه!
پاى حرفاش كه مينشستى فقط انرژى بود اون هم از نوع مثبت! غصه مردم پيرش كرد، اصلا واسه همين دق كرد و مرد! اين كه چرا اين مردم بلند نميشن. صداش هنوز تو گوشمه من اگر بر خيزم ، تو اگر برخيزى.. آخرا كمتر ميديدمش چون كار و زندگى وقتى باقى نميذاشت! يادمه شاكى بود ميگفت، نه! اين مردم كونشون رو تكان نخوهند داد!

وقتى كه مرد براى بيرون آوردن جنازش مجبور شدند در خونه رو از جا در بيارند تا بتونند اون هيكل رو از در رد كنند!



۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

بد و بدتر 2



- زرى جون نميدونى تو چه بد بختى گير كردم، از وقتى كه به دليل كار هوشنگ اومديم اين شهرستان دورفتاده مشكل داريم با مدرسه فريد.
- چه مشكلى؟
- هيچى بابا ! اين خراب شده دو تا دبيرستان داره ، اون اولى كه فريد اولا ميرفت معلماش خيلى عوضى بودند، تنبيه بدنى هم ميكردن اصلا يك مكافاتى! اين مدرسه دومى اونجورى نيست ولى يكسرى معلم جوون و بى تجربه داره كه نه بلدن كلاس رو اداره كنن نه درست درس بدن!

- طفلى فريد! بعد چه جورى كاراش رو پيش مى برين كه از غافله عقب نمونه؟
- هيچى ديگه ٫ باباش ميگه ديگه نره مدرسه!! اون هم نميره!!
- چييييى ! مگه ميشه؟!! چرا آخه؟
- باباش ميگه با اين شرايط نره مدرسه بهتره!! هرچى ميگم بهش هوشنگ جون رفتن به اين مدرسه دومى بهتر از اينه كه درس نخونه بچه٫ بذار بره ٫ من و تو هم شبها بهش كمك ميكنيم٫ بلكه بهتر راه بفته ، هوشنگ پا تو يك كفش كرده كه نه! اينجورى من روش اون مدير و معلمهاى ابله رو ناخواسته تاييد ميكنم !! اينقدر صبر ميكنيم كه يه مدرسه خوب اينجا باز بشه!!

- اى بابا! اومديم و تا چندسال ديگه هم باز نشد! تكليف اون بچه چى ميشه؟ عمرش تلف ميشه!
- زرى جون هوشنگ رو كه ميشناسى خيلى آرمان خواهه! سرش بره زير بار زور نميره! من قبول دارم كارش رو ولى دلم براى بچم ميسوزه.
- ببخشيد كه رك ميگما! هوشنگ خان شما...


۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

اولى دومى و جريان بيگ بنگ و خدا!



اولى - خداوند رب العالمين خالق جهان هستى است.

دومى - خدا؟ هستى و موجودات و كهكشانها بعد از بيگ بنگ بوجود آمده اند ميخواى بگى خدا همان بيگ بنگه؟

اولى - نه! خدا خالق بيگ بنگه

دومى - چرا بايد بيگ بنگ خالق داشته باشه؟!

اولى - چون هر چيزى خالق داره، بيگ بنگ هم بايد داشته باشه ديگه!

دومى - اگه هر چيز لزوما بايد خالق داشته باشه پس خالق خدا كيه؟ چرا براى اون دنبال خالق نيستى؟

اولى - چون خدا موجود نيست بلكه خود وجود است!

دومى - مسئله جالب شد! از كجا ميفهمى خدا خود وجوده ولى بيگ بنگ نه؟!!

اولى - هووم .. چون بيگ بنگ يه جوراى ايجاد شده لازم است موجود باشه نه خود وجود!

دومى - نه ! نشد! من نميتونم قبول كنم وقتى كه هر چيزى كه وجود داره نيازمند خالقه صو رت مسئله رو براى خدا پاك كنيم!!


بد و بدتر (1)!!



بين بد و بدتر كدوم رو انتخاب ميكنى؟
- هيچكدوم رو!!
- يعنى چى هيچكدوم رو؟ تو با اين حرفت عملا بدتر رو انتخاب كردى!! چون بد رو نگيرى بدتره آتوماتيك انتخاب ميشه!!
-خوب حالا گيريم كه بشه! چه فرقى ميكنه!!
-خوب نابغه! بدتره اوضات رو بدتر ميكنه ديگه!! فرقش همينه!

------------------------------------------

-من بين و بد و بدتر انتخاب نميكنم چون هيچكدومش رو قبول ندارم! اينقدر صبر ميكنم كه بين خوب و بد انتخاب كنم!
- شعار قشنگيه! خسته نباشى اينقدر زحمت ميكشى!! اين صبرت منو كشته!! باش تا صبح دولتت بدمد!

ادامه دارد (شايد!!!)